تقدیم به آنهایی که هشت وادی خون واتش را در نوردیدندوسجاده نماز در اتش گستردند.
تقدیم به تو،تویی که دستهایت را در چزابه،پاهایت را در شلمچه وسرت را در فکه هدیه کردی.
واکنون هم بی نام ونشان وپاک ومخلص آرمیده ای در آن سوی چلچله ها.
شهید را فراموش کردن محال است زیرا خودشان می سرایند که اگر ما را وجودی ونشانی استجز خاکستر ما را نتوان یافتن.
هنوز هم می شود به شلمچه رفت واز خود جدا شدوبه خدا رسید.شلمچه!تو یک بیابان نیستی،تو کربلایی هستی که گنبد وصحن ورواق ندارد،تو آئینه ظهر عاشورایی.
ای شلمچه! تو را به خدا قسم به مردم بگوکه شهید اکبری در کنار نیزار هاوقتی تیر خوردمدام صدا می زدکه:خدایا!دیگه صورت مهدی(عج) رو نشونم بده.به دانشجویان بگو امروز که بیست سال از کربلای پنج می گذردهنوز مجتبی وسمیه منتظرندکه بابا ،با ماشین وکوله پشتی خاکی اش پیدایش شود وآنان را قران بیاموزد.شلمچه!به فرماندهانی که تازه سردار وسرهنگ شده اند این قصه را تذکر بده که شهید باکری همیشه لباس خاکی برتن داشت وبه همراه نیروهایش غذا می خوردوخودش ظرف می شست.بگو شهیدی می گفت بعد از شهادتم سنگ قبر برایم تهیه نکنید وبا انگشت دست روی قبرم بنویسید(پرکاهی تقدیم آستان الهی) .
خدایا!کسی می گفت این حرفها دیگر قدیمی شده است،جنگ تمام شد،شهدا رفتندومرامشان هم همراهشان رقت.به اوگفتم من هنوز باصدایاذان دوکوهه از خواب بیدار می شوم.
من همه جا را دوکوهه می بینم.......
احمد پور